محل تبلیغات شما

امشب با تمام شبهای عمرم فرق داشت.

شب خواستگاریم

شبی که چند سال بود دوتامون منتظرش بودیم.

صبح همه کارای خونه رو انجام دادم جارو کشیدم.میزو تمیز کردم. لباس خودمو بابا رو اتو کشیدم.اینجور کارها

به حدی استرس داشتم که از 5 شنبه گلو درد و سرماخوردگیه شدید گرفتم.

از ظهر جمعه که تپش قلبم شروع شد. مگه خوب میشدم. هم گشنم بود هم نمیتونستم چیزی بخورم غروب بهم آب قند دادن. سوگند که اومد بهش میم استرس دارم که یکم آرومم کنه بهم میگه من استرسم بیشتره.

ساعت نزدیک 8 بود که اومدن. زنگ زدن و مامان جواب داد و گفت بفرمایید. اومدن داخل و من با مامان گلم روبوسی کردم. بعدشم آبجیای گل و زندایی.

بعد آقا داماد اومد و گل و بهم داد. کلی ذوق کردم ولی حتی از خجالت بهش نگاه نکردم.

اومدن داخل خونه و نشستیم. یکم بعد من چایی آوردم و بعدش دیگه اصلا استرس نداشتم. فرزامم که پیش بابا نشسته بود و خیلی ساکت بود. یک کلمه هم حرف نزد قربونش برم.

صحبتا شد. تاریخا هم مشخص شد و همه چی به خیری و خوشی تموم شد.

وافعا روز پر استرس و شیرینی و تجربه کردم.

بهترین روز زندگیم واقعا متفاوت ترین روز عمرم بود

فرزامم مرسی که هستی

18 اسفند 1396 خواستگاری

تولد 29 سالگی آقایی

بعد از مدتها دوباره اومدم 11 آذر 98

استرس ,هم ,بهم ,روز ,اومدن ,رو ,گل و ,اومدن داخل ,یکم بعد ,نشستیم یکم ,بعد من

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ نمایندگی آزادی بلیط هواپیما لحظه آخری تهران تبریز تور چین Gilbert's site شرکت زیارتی آستان خوبان توس tensetote پانیذ کیمیا کاوشگر (پانیکا) آبی انگلیس ruspahearci Charles's notes