آقایی یه سال دیگه تولدشو کنار من جشن میگرفتم. با امسال شد ششمین تولدی که کنار همیم. ششمین آرزوییه که موقع فوت کردن شمع تولدش کنارشم.
براش همیشه آرزوی سلامتی و تندرستی دارم. خدایا سایش از سرم کم نشه.
آقایی ,امید ,هم ,بیدار ,سوگند ,میخواست ,امید و ,دلم میخواست ,و سوگند ,امیر و ,و امیر
همه رو دعوت کردم. فقط آبجی فهیمه و آبجی فریبا نتونستن بیان.
واسه آقایی کیک بارسلونا سفارش دادم. واسه شام زرشک پلو و میرزاقاسمی درست کردم.
خیلی شب خوبی بود.
مامان و بابا و امیر و سجاد و امید و سوگند شب موندن.
منو آقایی و سوگند تا ساعت 4.5 صبح بازی کردیم و بعدش امید و بیدار کردیم رفتیم کله پاچه خوردیم. پیاده رفتیم و کلی مسخره بازی . که هم موقع رفت و هم برگشت پلیس بهمون گیر داد. منو سوگند ذوق میکردیم که بالاخره بعد ازدواج پلیس بهمون گیر داده و میتونیم با خیال راحت بگیم ازدواج کردیم.
ساعت 6.30 اومدیم و خوابیدیم. صبح با سر و صدای امیر که میخواست از قصد ما رو بیدار کنه بیدار شدیم.
نزدیک ظهر امید و امیر و فرزام و سجاد رفتن زمین فوتبال نزدیک خونه. با هم فوتبال بازی کردن.
امید وارم به همه مهمونام خوش گذشته باشه.
انشالله سالیان سال این روز رو کنار هم جشن بگیریم با دل خوش
درباره این سایت