محل تبلیغات شما

❤خــ ــلـ ـوتـــــــ گــ ــاه مـــ ــن و عـــ ـشـــ ــقـــ ــم❤



امشب با تمام شبهای عمرم فرق داشت.

شب خواستگاریم

شبی که چند سال بود دوتامون منتظرش بودیم.

صبح همه کارای خونه رو انجام دادم جارو کشیدم.میزو تمیز کردم. لباس خودمو بابا رو اتو کشیدم.اینجور کارها

به حدی استرس داشتم که از 5 شنبه گلو درد و سرماخوردگیه شدید گرفتم.

از ظهر جمعه که تپش قلبم شروع شد. مگه خوب میشدم. هم گشنم بود هم نمیتونستم چیزی بخورم غروب بهم آب قند دادن. سوگند که اومد بهش میم استرس دارم که یکم آرومم کنه بهم میگه من استرسم بیشتره.

ساعت نزدیک 8 بود که اومدن. زنگ زدن و مامان جواب داد و گفت بفرمایید. اومدن داخل و من با مامان گلم روبوسی کردم. بعدشم آبجیای گل و زندایی.

بعد آقا داماد اومد و گل و بهم داد. کلی ذوق کردم ولی حتی از خجالت بهش نگاه نکردم.

اومدن داخل خونه و نشستیم. یکم بعد من چایی آوردم و بعدش دیگه اصلا استرس نداشتم. فرزامم که پیش بابا نشسته بود و خیلی ساکت بود. یک کلمه هم حرف نزد قربونش برم.

صحبتا شد. تاریخا هم مشخص شد و همه چی به خیری و خوشی تموم شد.

وافعا روز پر استرس و شیرینی و تجربه کردم.

بهترین روز زندگیم واقعا متفاوت ترین روز عمرم بود

فرزامم مرسی که هستی


امسال یعنی سال 98 اولین تولد تو خونه خودمون بود. چیزی که همیشه دلم میخواست.هرچند که دلم میخواست سورپرایزش کنم  اما نشد.
آقایی یه سال دیگه تولدشو کنار من جشن میگرفتم. با امسال شد ششمین تولدی که کنار همیم. ششمین آرزوییه که موقع فوت کردن شمع تولدش کنارشم. 
براش همیشه آرزوی سلامتی و تندرستی دارم. خدایا سایش از سرم کم نشه.
همه رو دعوت کردم. فقط آبجی فهیمه و آبجی فریبا نتونستن بیان.
واسه آقایی کیک بارسلونا سفارش دادم. واسه شام زرشک پلو و میرزاقاسمی درست کردم.
خیلی شب خوبی بود.
مامان و بابا و امیر و سجاد و امید و سوگند شب موندن.
منو آقایی و سوگند تا ساعت 4.5 صبح بازی کردیم و بعدش امید و بیدار کردیم رفتیم کله پاچه خوردیم. پیاده رفتیم و کلی مسخره بازی . که هم موقع رفت و هم برگشت پلیس بهمون گیر داد. منو سوگند ذوق میکردیم که بالاخره بعد ازدواج پلیس بهمون گیر داده و میتونیم با خیال راحت بگیم ازدواج کردیم. 
ساعت 6.30 اومدیم و خوابیدیم. صبح با سر و صدای امیر که میخواست از قصد ما رو بیدار کنه بیدار شدیم.
نزدیک ظهر امید و امیر و فرزام و سجاد رفتن زمین فوتبال نزدیک خونه. با هم فوتبال بازی کردن.
امید وارم به همه مهمونام خوش گذشته باشه.
انشالله سالیان سال این روز رو کنار هم جشن بگیریم با دل خوش 


بعد از مدتها دوباره دلم هوای وبلاگ رو کرد.
 خیلی چیزا باید بنویسم.
فک کنم از بعد نامزدیمون چیزی ننوشتم.
آرهههه 8 شهریور 97 روز نامزدیمون بود
8 آذر 97 روز عقدمون بود
و 9 اسفند 97 روز عروسیمون بود
تو ایم مدت تقریبا یک ساله که به وبلاگ نیومدم اتفاقای تلخ و شیرین زیادی برامون افتاد.
هر چند شیرینش بیشتر بود به لطف خدا


11 اسفند 97 منو آقایی رفتیم ماه عسل. اولین مسافرت زندگیمون رو ترجیح دادیم بریم مشهد  زیارت آقا امام رضا. خیلی خوب بود. خیلیییی

توی این مدت منو آقایی خیلی دلمون میخواست بیایم وبلاگ. ولی اصلا وقت نمیکردیم.
امروز  11 آذر 98 دیگه یکم دلم گرفته بود گفتم بیام بنویسم.
الان آقایی سرکاره و من تا 9 شب تا بره باشگاه و بیاد تنهام.
زندگی متاهلی هم خوبه. آقایی که باشه زندگی گرمه.
 چند روزه باهام بد شده اذیتش کردم غصه داره.
دیگه زمستونه اما خونه عشقمون گرمه گرمه. (تا حدی که بعضی وقتا پنجره رو باز میکنیم خنک بشه)
از خانوادم دورم. خیلی برام سخته اما بخاطر آقایی تحمل میکنم. هرچند که هر هفته یا دوهفته یک بار میرم پیششون. باشگاه میرم و اینجوری خودمو مشغول میکنم.
26 آذر هم تولد آقایی هستش. امسال موقعیت ندارم سورپرایزش کنم. 
واسه تولدم جوری سورپرایزم کرد که داشتم ذوق مرگ میشدم.
همه خانواده ها بودن . از یک ماه قبل برنامه ریزی کرده بود همه چیزو.
اما من نمیتونم
قول میدم از این به بعد زود زود با هم بیایم و پست بذاریم.
امشب بیاد شاید اینا رو ببینه باهام خوب بشه.
آخه گناه دارم خب


اولین مهمونی دونفرمون بعد نامزدی

دیشب دعوت شدیم خونه ابجی فریبا که تولدش بود.

خیلی استرس داشتم. فرزامم که همش منو اذیت میکرد. بهم میگفت استرس داری ساکت میشی خوبه.

رفتیم شیرینی و یه دسته گل گرفتیم و رفتیم خونه ابجی



همه بودن. همه چیز هم عالی بود.

در کل اولین مهمونی دونفرمون خیلی عالی بود.


راستی فرزام خیلی دوست دارما


همیشه وقتی سپیده می زنه و قراره یه روز مثل روزای دیگه بیاد و بره، با خودم می گم شاید امروز همون روزی باشه که مدت ها انتظارشو می کشیدم . ولی وقتی امروز هم مثل دیروز می گذره و میره دلم می گیره. میگم شاید اون روز هیچ وقت نیاد. یا شاید بیاد و من نباشم. شایدم.

بعضی وقتا که فکر می کنم می بینم همیشه زندگی اونطور که ما می خوایم پیش نمی ره. به نظرم زندگی غیر قابل پیش بینیه! واسه من که همیشه همین طور بوده. مثلا اگه دوست داشتم اتفاقی که می خوام بیفته اون اتفاق می افتاد ولی بر عکسش. نمی دونم چرا بعضی وقتا همه چیز برام عجیبه. همیشه از خودم می پرسم یعنی میشه یه نفرو تا آخر عمر دوست داشت؟!

می دونی چیه؟ کاش میشد بگم تو دلم چی می گذره ولی نمی تونم بگم.

می دونی چرا؟ بگذریم.

اگه بگم خیلی تو رو دوست دارم حرفمو باور می کنی؟ نه می دونم که باور نمی کنی چون خودمم باورم نمیشه یکی رو انقدر دوست داشته باشم.

اگه بگم از صبح که از خواب بیدار می شم تا شب که چشمامو روی هم میزارم به یادتم باور می کنی؟ نه بازم باور نمی کنی می دونم.

شاید تو دوسم نداشته باشی. شاید هیچ وقت بهم فکر نکنی! ولی من همیشه تو رو دوست دارم.

ای کاش می تونستم جلوی بارش اشکامو بگیرم. ای کاش می تونستم واسه همیشه می رفتم. شاید اگه من نبودم خیلی بهتر بود. ای کاش هیچ وقت نبودم شاید تو راحت تر بودی.

منو ببخش باشه؟ می بخشی؟ آخه قرار بود دیگه ننویسم ولی نتونستم.

می ترسم. خیلی می ترسم.

اگه واسه همیشه رفتم بدون که هیچ وقت فراموشت نمی کنم. اگه واسه همیشه رفتم از دستم دلگیر نشو باشه؟ بدون که خیلی انتظار کشیدم. خیلی غصه خوردم. خیلی اشک ریختم. اما تو نبودی ببینی! تو نبودی حال و روزمو ببینی.

اگه یه روز مجبور شدم برم بدون خیلی منتظرت موندم. اما تو نیومدی. تو نیومدی تا از بار غصه هام کم کنی.

تو رو دوست دارم و منتظرت می مونم ولی اگه تو هیچ وقت نیومدی و من رفتم منو واسه همیشه ببخش.

اگه یه وقت پشیمون شدی از اینکه منو دوست داری بهم بگو تا دیگه نمونم و برم.

نمی خوام یه وقت فکر کنم مجبوری دوسم داری.

هر وقت احساس کردی منو دوست نداری بهم بگو باشه؟ به خدا ناراحت نمیشم

همیشه این افکار آزارم میده.

منو ببخش.


امشب حال و هوای دیگه ای .

سرد. خالی. مبهم. خسته. کلافه. حس میکنم اگه زنده نباشم باید حس بهتری داشته باشم.

رفت.

رفت و پشت سرشم نگا نکرد

گذشت.

دقیقا بعد از 4 سال و 2 ماه گذاشت و رفت. ازم گذشت.

نمیدونم چی باید بگم؟

خدا خواست. خودش خواست. مادرش خواست. اطرافیانش خواستن؟؟؟؟

هیچی نمیدونم فقط سرم پره.

حتی آهنگایی که با شادی با هم گوش میدادیم اشکم و درمیاره.

آرومم. خیلی آروومم. انگار پیشمه. انگار سرم رو شونشه و دارم براش درد و دل میکنم.

ولی نه. رومو که برمیگردونم دیواره. به دیوار تکیه دادم.

آخه خودش بود که میگفت مثل کوه پشتتم. خودش میگفت من تکیه گاهتم.

همه قرارامونو گذاشته بودیما. یه دفعه چی شد؟

خدایا واقعا حکمتته؟ یا داری اذیت میکنی؟

من و فرزام مال هم بودیما. نبودیم. اگه نبودیم چرا از همون اول جدامون نکردی؟

مگه ما بنده بدت بودیم؟

دوتا جون گناه نداشتن اینجوری عاشق ه کنی بعد بخوای جداشون کنی؟

همونجوری که مارو باهم آشنا کردی حالا خودت همه چی و درست کن.

داریم نابود میشیم.خدایا دلت واسه من نمیسوزه واسه دل مادرم بسوزه. کدوم مادره که حاضره ناراحتیه دخترشو ببینه. بخدا مادر من طاقتشو نداره.

خدایا خودت همه چی و درست کن.

دلم گرفته. خیلیم گرفته از کسایی که باعث این جدایی شدن. من و فرزام عاشق همیم. همه هم اینو میدونن.

خدایا آرومم کن. خدایا ازت خواهش میکنم.

تنهام. خیلی تنهام. بیشتر از هروقت بهش احتیاج دارم.

نمیدونم حتی دلش و داره بیاد وبلاگ یا نه.

فرزامی که من میشناسم به این راحتی ازم نمیگذره. از هیچی نمیگذره.

فرزام امشب بدترین شب زندگیمه. ولی کنارم نیستی.

آخه از این میسوزم که همه چی و ول کردی رفتی. اخه چرا؟ مگه من و دو نداشتی؟

خودت باید پیشم باشی. فقط همین و ازت میخوام. بیا ببینمت. یه دل سیر تو بغلت گریه کنم بعد اگه تونستی برو. ازت خواهش میکنم تورو به جون سمانه ای که عاشقشی بیا .


آخرین جستجو ها

مد tingprehawer cainurigerc انجام پروژه های برنامه نویسی اشعار احمد محمود امپراطور ڪــــــــــــــــــــلبــــــــــہ ے فــــــــــقــــــــــیرانہ گریه های بی بهانه دوربین مدار بسته فروشگاه موم (صمغ) عربی_موم سرد_موم آدامسی تیرباران زندگی